پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پارمیس

یه روز خوب

بعد از اون سه روز مریضی یه خورده بی حوصله شدی و بی تاب. اصلا غذا نمیخوری. هر چند قبلاً هم با اشتها غذا نمی خوردی و حتما می بایست سرت گرم باشه تا یه کاسه سوپ بخوری. مدتی بود پروژه آشتی با غذا رو پیش گرفته بودم. غذا رو پیشت میذاشتم و باهاش بازی می کردی، منم یه خورده غذا تو دهنت میذاشتم. روزای اول تف می کردی و نمی خوردی ولی بعدش یه چند لقمه ای می خوردی که این مریضی کارو خراب کرد و دیگه همون سوپ هم نمی خوری. معلومه گرما رو اصلا دوست نداری چون هفته پیش جمعه که با مامان مریم و بابا ناصر و آقا رحیمیان اینا (دوست بابا ناصر) رفته بودیم پیک نیک روستای اروانه، چون هوا خنک بود، خیلی خوشحال بودی و کلی بازی کردی، یه خورده غذا هم خوردی. روز خیلی خوبی بو...
31 تير 1391

پارمیس و مریضی سه روزه

دختر عزیزم سه روزه که اصلاً حالت خوب نیست. تب داری و حالت تهوع، طوری که دیروز صبح از شدت تب از خواب بیدار شدی؛ بابا هم که دید خیلی بدحالی سر کار نرفت و پیشمون موند. بردیمت دکتر. آقای دکتر گفت اگه سه روز طول بکشه ویروسه و بعد از سه روز اگه بهتر نشد آنتی بیوتیک بخوره. خدا روشکر امروز بهتری. ظاهراً همون ویروس بوده ولی دندون در آوردنت و گرمای هوا هم مزید بر علت شده چون از شدت درد دندون با مشت به دهنت میکوبی بمیرم برات. خیلی لاغر شدی. خیلی غصتو میخورم ولی با این فکر که همه ما این شرایطو گذروندیم خودمو آروم میکنم. امیدوارم هر چه زودتر بهبود پیدا کنی. دوست دارم   ...
27 تير 1391

نی نی شیرین زبون

عروسک کوچولوی من: تو یک سالگی حرف زدی و صدای اکثر حیوونا رو در میاری. بابا و مامانی مریم معلمت بودن و بسیار راضی از داشتن شاگردی باهوش مثل تو. میگن گفتن هر چیزی یک بار واست کافیه. البته من هم امتحان کردم و تا دو سه روز از تعجب گیج بودم. بعد از صدای ببعی ، گاو ، پیشی ، جوجو ، زنبور ، خر ، اردک و مرغ و خروس و شیر رو یاد گرفتی و تازگی بابا بهت صدای گوریل رو یاد داده دستاتو میکوبی به سینه ات و میگی بام بام بام بام فوق العادست .خدا رو شکر تو جمع هم بعد از چند دقیقه که با محیط آشنا میشی همه آموخته هات رو تحویل میدی. مدتیه تمایل به اضافه کردن "او" آخر کلمه ها داری. یه چند نمونشو واست مینویسم مامانو = مامان (گاهی اوقات مامان رو درست میگی و ...
25 تير 1391

تولد بابا

پریشب تولد بابا رضا بود و من هم تو فکر یه سورپرایز خوب واسه بابا. تصمیم گرفتم یه پیک نیک به مناسبت تولد بابای مهربونت راه بندازم. به مامانی مریم اینا هم زنگ زدم و واسه شب دعوتشون کردم مجتمع فرهنگیان شهمیرزاد.کیک خریدیم و  با مامانی و بابایی و دایی و به سمت شهمیرزاد حرکت کردیم. واسه شام جوجه کباب کردیم و تو از دیدن آتیش کلی ذوق کردی. شام خوردیم و چون دیروقت بود مراسم بریدن کیک رو تو خونه اجرا کردیم. جای مامی جون و بابا جون هم خیلی خالی بود. امسال دومین جشن تولد باباست که دختر خوشگلمون تو جمع ما حضور داره اما از پارسال تا امسال کلی بزرگ شدی. پارسال ساکت و آروم خوابیده بودی اما امسال میشینی، راه میری، دست میزنی، و حتی میرقصی تازه بابا رو...
25 تير 1391

مامان بازی

امروز نیمه شعبان تولد امام زمانه.تعطیله و بابا رضا خونست.منم که پنج شنبه ها همیشه خونه ام و افتخار دارم یه روز بیشتر از بابا پیش شازده کوچولو باشم.کاملا نشون میده که خیلی خوشحالی.دست من و بابا رو گرفتی و به اتاقت بردی ،در کمدتو باز کردی و به عروسکات اشاره کردی.واست آوردیم و با آواز دوتا عروسک کلی رقصیدی و خوشحالی کردی.روی پام گرفتم وتکونت دادم.همراه عروسکا زمزمه میکردی.بعد از چند دقیقه خسته شدی و بلند شدی.متکا رو روی پات گذاشتی و عروسکو رو پات خوابوندی!!بلد نبودی که فقط پاتو تکون بدی،همه تنو تکون میدادی! کلی با عروسکات بازی کردی و به مامی و بابا نشون دادی که واسه خودت خانم شدی.ما هم از خوشحالی تو پوست خودمون نمیگنجیدیم.دوست داریم خیلی زیاد ...
16 تير 1391

اولین بار برای تو

دختر عزیزم پارمیس این وبلاگو درست کردم تا خاطرات زیبای کودکیت را ثبت  کنم تا وقتی بزرگتر شدی بخونی و لذت ببری.
15 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارمیس می باشد